کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیه‌السلام

شاعر : سید پوریا هاشمی     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن     قالب شعر : غزل    

هـمـین که کـرد تـجـلـی رخ مـنـوّر تـو‌            به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو

خوش آمدید؛ قدم رنجه کرده اید امشب            تو میـزبانی و من تا به صبح نوکـر تو


الا مــفــسّـر قــرآن بـه مـنــبــر نــیــزه            کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟!

سـر تو سـوخـتـه امـا چـراغ دیـر شـده            گـمان کـنم که مسـیح است نام دیگر تو

ببـخـش خـون سرت با گـلاب پاک نشد            عـمـیـق وا شـده پـیـشـانـی مـطـهـر تـو

بـگـو چـرا عـوض خـانـۀ مـسـلـمـانـان            رسیده است به آغوش راهب این سر تو؟!

بگـو چرا به روی نـیزه گریه می‌کردی            مگـر چه منـظـره‌ای بود در بـرابـر تو

سـر بـریـده زبـان بـاز کـرد ای راهـب            بس است سوخـتم از این سؤال آخر تو

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و حفظ بیشتر حرمت و شأن اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

آهای بی کسِ بر نیزه رفته نامت چیست؟            کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟

زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیه‌السلام

شاعر : محمدجواد غفورزاده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : مثنوی

گذشته چند صبـاحـی ز روز عـاشورا            همان حماسه، که جاوید خوانده‌اند او را

همان حماسهٔ زیبا، همان قـیامت عشق            به خون نشـسـتنِ سرو بلند قامت عشق


به همره اُسـرا، می‌روند شهر به شهر            سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر

ندیده چـشم کسی، در تمام طول مسیر            به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر

«چهل ستاره» که بر نیزه می‌درخشیدند            به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند

طـناب ظـلـم کجا، اهـل‌بیت نـور کجا؟            سر بـریـده کجـا، زینب صـبـور کجا؟

هـوا گرفته و دلـتـنگ بود، در همه جا            نـصیب آیـنـه‌ها سنگ بود، در همه جا

نسـیـم، بـدرقـه می‌کـرد آن عزیزان را            صبا، مشاهـده می‌کرد برگ‌ریـزان را

نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید            صدای همهمه پـیچـیـد، در سـپاه یـزید

سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی            و خنده بر لبش، از شورِ عافیت‌سوزی

چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند            چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند

ز حد گذشته پس از کربلا جـسارتشان            که هـسـت زیـنب آزاده در اسارتـشـان

گـذار قـافـله یک شب کـنار دِیْـر افـتاد            شبی که عـاقـبت آن اتـفـاقِ خـیر افـتاد

حَـرامـیان، همه شُـربِ مُـدام می‌کردند            به نام فتح و ظفر، می به جام می‌کردند

اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود            سَرِ مـقـدّسِ خـورشـید، در کناری بود

سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش            سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش

سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود            کـنار سـایهٔ دیـوارِ «دِیْـر راهـب» بود

سری، که از همهٔ کـائنات، دل می‌برد            شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد

سکـوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود            صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود

صـدای بـال زدن، از فـرشـتـه می‌آمـد            بـه خـطّ نــور ز بـالا نـوشـتـه مـی‌آمـد

شگفت‌منظره‌ای دید، دیده چون وا کرد            برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد

میان راه نگهـبان بر او چو راه گرفت            از او نـشـانیِ فـرمـانـدهٔ سـپـاه گـرفـت

رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست            اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست

دلم به عشـقِ جمالی جمیل، پابـند است            دلم به جلـوهٔ خـورشید، آرزومـند است

یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید            به من، اجازهٔ از خود رهـا شدن بدهید

دلـم هـواییِ دیـدارِ این سَـرِ پـاک است            سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است

بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟            سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟

جواب داد که این سر، سری‌ست شهرآشوب            به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب

سر کسی‌ست، که شوریده بر امیر، ای مرد!            خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!

تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری            بیار، آنچه پس‌انـدازِ سـیـم و زر داری

جواب داد که این زر، در آستین من است            بده امانت ما را، که عشق، دین من است

به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است            هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است

بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟            چـقدر نـزد شـما، احـترام داشته است؟

جواب داد که این سر، که آفتاب جَلی‌ست            گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»‌ست

سَرِ بریدهٔ فـرزند حـیدر است، این سر            سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر

گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را            خدای زیر و زبر می‌کـند جهان تو را

به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد            ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد

غبار راه از آئینه پاک کرد و نـشـست            کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست

سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت            فضای دِیْر از او، عطر دلپـذیر گرفت

دوباره صحبت موسی و طور، گل می‌کرد            درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل می‌کرد

خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!            اسیر مـهـر تو شد، دل جدا و دیده جدا

جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت            کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت

چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟            برای دیدن جانان، چقدر تـشـنه شدی؟

هزار حـیـف، که در کـربـلا نبودم من            رکــاب‌دار سـپـاهِ شـمــا، نــبــودم مـن

ز پـیـشگـاه جلال تو، عـذرخـواهم من            تو خـود پـنـاه جـهـانی و بی‌پـنـاهم من

به احـتـرام تو، «اسـلام» را پـذیـرفـتم            رهـا ز نـنـگ شـدم، نـام را پـذیـرفـتـم

دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه            بـه نــورِ «اَشــهـَـدُ اَن لا اِلــهَ اِلاَ الله»

فـدایِ خـون‌جگـری‌های جَدِّ اطـهـر تو            فـدای مـکـتب پـاک و شـهـیـد پرور تو

«شهـادتـینِ» مرا، بهـترین گـواه تویی            که چـلچـراغ هـدایت، دلیـل راه تـویی

من حـقـیـر کـجـا و صحـابـی تو کجا؟            شکسته بال و پرم، هـم‌رکابی تو کجا؟

نه حُـسـن سـابـقـه دارم نه مثل ایـشـانم            فـقـط، ز دربـدری‌هـای تو، پـریـشـانـم

به استـغـاثـه سـرِ راهت آمدم، رحـمی            «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»

بگـیر دست مرا، ای بزرگـوار عـزیز            «که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز»

نگـاه مِهـر تو شد، مُهـرِ کـارنـامـهٔ من            گلاب ریخـت غـمت در بهـار نامهٔ من

من از تمامی عـمر امـشـبم تبـرّک شد            ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد

«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت            حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیه‌السلام

شاعر : جودی خراسانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل

هر زمان سیّد سجّاد فغـان سر می‌کرد            رخـنه در عـالـم ایجاد سراسر می‌کرد

یاد می‌کرد چو از لعلِ لبِ خشک حسین            مُژه می‌زد به هم و روی زمین تَر می‌کرد


دست می‌زد به سر و ناله زِ دل هرگه او            یـاد از بـازوی عـبـّاس دلاور می‌کـرد

سینه از پنجهٔ غم چاک همی زد چون صبح            یاد چون از لگد شمر ستـمگـر می‌کرد

از تنور دلش آتش به فـلک می‌افـشـاند            یاد چون از ستـم خـولی کـافَر می‌کرد

ناله از قاتلِ یکْ یکْ شهدا داشت ولی            شِکوه بیش از همه از قاتلِ اصغر می‌کرد

اشکِ جودی بگرفت از همهٔ روی زمین            آنچه خاکی که به عالم همه بر سر می‌کرد

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیه‌السلام

شاعر : سیدرضا مؤید نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

این کیست؟ اینکه شام و سحر گریه می‌کند            می‌سوزد و ز سوز جگر گریه می‌کند

برگشته است از سفر شام و سال‌هاست            کز خـاطـرات تلـخ سفـر گریه می‌کند


گـِریَـد مـدیـنـه از اثــر اشـک و آهِ او            زیرا به هر گـذار و گذر گریه می‌کند

یعقوب اگر ز هجر پسر سال‌ها گریست            این یـوسف از فراق پدر گریه می‌کند

هرشمع گریه می‌کند اما ز یک شرار            او در دلِ هـزار شـرر گـریـه می‌کـند

بـا یـاد کـام خـشـک شـهـیـدان کـربـلا            بیـند چو آب، خونِ جگر گریه می‌کند

هر جـا مـیـان کـوچـه و بـازار اوفـتـد            او را به شیرخواره نظر، گریه می‌کند

ساکت نگشته است ز داغ یکی شهـیـد            از داغ یک شهـیدِ دگر گـریـه می‌کـند

سرهای رفته بر سر نی بُرده صبر او            داغش به جان، نشسته اگر گریه می‌کند

این است یادگـار شهـیدانِ دشت خـون            کز داغشان به شام و سحر گریه می‌کند

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت سجاد امام زین العابدین علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : ترکیب بند

گفتند که در جاه و جلالت جبروت است            دیدیم که در مـاهِ جـمـالت ملکـوت است

سوگـند که در بـاغِ بهـشـتی که نـبـاشی            آدم هـمـۀ عـمـر به دنـبـال هـبـوط است


تـو جــامـع ابــعــاد کـمــالات خــدایــی            یک دست به شمشیری و یک دست قنوت است

آن خانه که قرآن نشنیده است خراب است            آن دل که نخوانده است صحیفه برهوت است

آشـفــتــگـیِ روحِ مــرا بـُرد نــسـیـمـت            صد شُکر که روی سرما سایۀ توت است

دیــدیـم در آئـیـنــۀ تـو جــانِ عــلــی را

در طاق دو اَبـروی تو ایـوانِ عـلـی را

می‌خواست خدا ما همه از ایلِ تو باشیم            یعنی که نـوشـتـند که فـامـیل تو بـاشـیم

یک بار نگاه از تو و یک بال هم از ما            تا فطرسِ تو، حضرت جبریل تو باشیم

بگـذار که ما عین دعـاهـای تو گـردیدم            بگـذار که در چـشـمۀ تـنـزیل تو باشـیم

آیـات تو دلـبـازتر از هرچه زَبور است            ای کاش که هـمـسُفـرۀ تـرتـیل تو باشیم

تا نـوح‌تـر از صالح و موسی و مسیـحا            یعـقوب‌تر از یوسف و حِزقیل تو باشیم

اَبروی تو محراب و دو چشمت ثقلین است

قربان لبت که شرف‌الشمس حسین است

بـر بـاد مـده عـقـلِ مــرا خـانــه‌ات آبـاد            فـریاد از این جـلـوه و آن جـاذبـه فریاد

گـفـتـیـم نـشـان از سـرِ راه تـو بـگـیـرد            آنقـدر که جـبـریل پـریـد از نـفـس اُفتاد

زهــرا گـره‌اش را زده از اولِ خـلـقـت            هر دل که گـره خورده به سجادۀ سجاد

سـجـادۀ مـا را بـتـکـان تـا کـه بـریـزنـد            ایـن خــیـلِ خــیـالـیِ خـدایـانِ پــری‌زاد

سـجــادۀ مـا را بـتـکــان تـا بـتــکــانــی            دل‌هـای غـم آلــودۀ آشـفـتـه بـه هـر بـاد

بـگـذار که در سـایـۀ اوقـات تو بـاشـیـم

ای کـاش سـرِ راه مـنـاجـات تو بـاشـیـم

تـا صبـحِ سـرا پـردۀ اشــراق رسـیـدنـد            آنان که سحر از میِ این چشمه چشیدند

صد پـنـجـره وا شد به تـمـاشای خـدا تا            از خـط ابـوحــمـزۀ تـو نــور دمـیــدنــد

نـام تـو کـه بـردیـم هـمـان لـحـظـۀ اول            بر این دل بـیـچـارۀ ما دسـت کـشـیـدنـد

چشمان تو چون چشمِ ترِ زینب کبراست            جز عـشق نگـفـتـند بجز عـشـق نـدیـدند

گـفـتیم حـدیـثی و تو گـفتی که هلاک‌اند            آنانکه نفـس‌هـای حـکـیـمـی نچـشـیـدنـد

`همت طلب از باطن پیـرانِ سحـرخـیز            زیرا که یکی را زِ دو عـالـم طلـبـیـدنـد

بر دوشِ خَـمَت کـیـسۀ نـان است بمیرم

سـهـم تو ولی زخـمِ زبـان است بـمـیرم

: امتیاز

زبانحال حضرت زین العابدین علیه‌السلام قبل از شهادت

شاعر : محمدعلی بقایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : چهارپاره

چهـل سال است مأنـوسم به گریه            طـبـیـب درد افـسـوسـم بـه گـریـه

هـمـان پـیـراهـنی را که ربـودنـد            چهل سال است می‌بوسم به گریه


 

چـهـل سـال از جـگـر آهـم درآمد            که جـوشـن از تـن شـاهـم درآمـد

فـرامـوشم نخـواهد شد همان شب            کـه روی نـیـزه‌هـا مـاهــم درآمـد

 

قــرار قــلـب زارم گــریــه بــوده            هـمـه دار و نــدارم گــریـه بــوده

نپرسید از چه پلکم زخم برداشت            چهـل سال است کـارم گریه بوده

 

هـمـیـن کـه در دلـم آشـوب افـتـاد            بـه پـای گـریـه‌ام یـعـقــوب افـتـاد

چنان ضربه به لب‌های پدر خورد            که رنگِ خونِ لب، بر چوب افتاد

*

گـلـوی دلبـر دلـخـواه، زخم است            مـیـان سـیـنـه حتی آه، زخـم است

دلــیــل گــریــۀ چـل ســالــۀ مــن            هزارو نهصد و پنجـاه زخم است

: امتیاز
نقد و بررسی

اینکه در روایات گفته شده است امام سجاد علیه السلام چهل سال عزاداری کردند عدد چهل در اینجا به معنای کثرت آمده است والا طبق مقاتل و روایات معتبر سال شهادت ایشان ۹۶ هجری ذکر شده است که ۳۵ یا ۳۶ سال می شود

چهـل سال است مأنـوسم به گریه            طـبـیـب درد افـسـوسـم بـه گـریـه

مدح و مرثیۀ حضرت سجاد امام زین العابدین علیه‌السلام

شاعر : مسعود یوسف پور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

صدای گریۀ بی انتها خودش روضه‌ست           لباس مشکی صاحب عزا خودش روضه‌ست

امـان ز درد، بـه گــودالِ قـتـلـگـاه قـســم           که گودِ زیر دو چشم شما خودش روضه‌ست


دوباره گریه و یک جرعه آب و ذکر حسین           حسین گفتنت این روزها خودش روضه‌ست

حکـایـتی‌ست که قصابِ کوچه می‌فـهـمد           بریدن سر ذبح از قفا خودش روضه‌ست

بگو به گریه که هل من معین...ادامه نده           غریب ماندن خون خدا خودش روضه‌ست

: امتیاز

مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : توسل وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

بـه گـریـه‌هـای یـتـیـمـانـۀ گـدایـانـت            اراده کـن بـرسد دست ما به دامانت

بریده‌ایم ز شهـر و به خاک‌راه زدیم            به این امـیـد که بـاشـیم در بیـابـانت


گـنـاهـکـاری ما خـشکـسـالی آورده            نمی‌رسد به نفـس‌های شهـر، بارانت

«بُطـونهم مُلئت بالحرام» هم شده‌ایم            که نیـسـتـیـم زمان عـمـل مسلـمـانت

ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیر شدند            تمام پـیـرغـلامـان ز داغ هـجـرانت

بیـا بـهـار به پـا کـن بـهـار یعـنی تو            بـیا که گـل بـدهـد دانه دانه گـلـدانت

عـزای جد غـریـبت رسـیده آقـا جان            فدای شال عـزا و دو چـشم گـریانت

بـرات کـربـبـلا را بـیـا مـحـبـت کن            بحق خـشکی لب‌های جـدّ عـطشانت

: امتیاز

مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمدجواد شیرازی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

امـام عــصــر، فــدای مــحــرم جــدّت            فـدای چــشـم تــرت یــاد مــاتــم جـدّت

دعای مرحمتت شد سبب که این گـرما            نـشـسـتـه در دلـم از داغ اعـظـم جـدّت


سـیـاه پـوشـی مـا را قـبـول کـن مــولا            شریک کـن دل ما را تو در غـم جدّت

چو رشـتـه‌های عَـلم این دل مرا بتکان            قـسـم بـه حُـرمـت والای پـرچـم جـدّت

به لطف توست که در فتنه‌های قبلِ ظهور            نـشـد جـدا شـوم از راه مـحـکـم جـدّت

به حق چشم پُر اشکت مرا نکن محروم            زمـان گـریـه ز فـیــض دمــادم جــدّت

بـرای عـرض ارادت دل مـرا بـرسـان            بـه کـربـلا، بـه بـهـشـت مـسـلّـم جـدّت

به قـتـلـگـاه چـنـان بی قـرار زینب بود            که ریخت روی زمین اشک نم نم جدّت

تـمـام زنـدگـی‌ام را دوبـاره دَرهـم کرد            به خاک کرب و بلا، جسم درهم جدّت

چه روضه‌ای‌ست مصور، به چشم می‌بینی‌            به دست خویش، شب و روز، خاتم جدّت

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیه‌السلام

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

ز بعد کـرب‌وبلا کارِ تو اگر زاری‌ست            قـیـام گـریـۀ تو خود حـدیث بیداری‌ست

خدا نخواست که خالی شود زمین از تو            اگرکه مصلحت تو تب است و بیماری‌ست


که گفته اشک ندارد صدا؟! که تا محشر            صدای اشک تو در غربت زمان جاری‌ست

بهشتِ سرخِ ولایت هنوز هم سبز است            که باغـبـانیِ این بـاغ با گـهـربـاری‌ست

اگـر که پـایـۀ ظـلـم از کـلام تو لـرزیـد            پیام خـطـبۀ روشنـگـر تو هـشـیاری‌ست

تو را به زهر چه حاجت که روی سینۀ تو            زدشت کرب‌وبلا زخم غربتی کاری‌ست

به عزّت و به مقام و وجـاهـتت سوگـند            نصیب دشمن ظالم هنوز هم خواری‌ست

بـه نــالـه‌هـای دل زائــر شـمــا مـهــدی            بقیع، شب همه شب شاهدِ عزاداری‌ست

ز هجر کوی تو دلتنگ شد «وفایی» و گفت            زشوق جان من آگاه حضرت باری‌ست

: امتیاز

ربانحال امام زین العابدین علیه‌السلام قبل از شهادت

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

در تـمـام عـمـر، از نـالـه نـوایی داشتم            در دل غـرق نـوايـم، نـيـنـوایی داشـتم

سينه‌ام از داغ گل‌ها، پاره‌پاره بود و باز            در مـيان سـيـنۀ خـود كـربـلایی داشتم


بار سنگين غمت، كرده كمانم ای پـدر            بعد تو، هردم به جان تير بلایی داشتم

روزهایی كه سرت، ای كعبه‌ام بر نيزه بود            بر نـمـاز عـشـق خود قـبله‌نمایی داشتم

زير زنجـيرگران، با ياد زخـم پيكـرت            روی ناقه، گـريه‌های بی‌صدایی داشتم

در ميان سـنگ‌های شـامـيان از بـام‌ها            بهر حال عـمه‌ام، بر لب دعـایی داشتم

برتن صدچاك وعريان تو ناله می‌زدم            هرزمان در پيش چشمم بوريایی داشتم

من به ياد كام عطشان تو ای روح حيات            در كـنـار آب‌هـا، بـزم عـزایـی داشـتـم

پـاسدار نهـضت تو بـوده‌ام، با گـریه‌ام            در هـمه‌جـا نـالـۀ عـقـده‌گـشـایی داشـتم

سال‌ها بيـمـار تو بـودم وليكـن عاقـبت            در دل از زهر ستم، گرد شفایی داشتم

صد هزاران چون«وفایی» در عزايم سوختند            در دل هرعاشقی، محنت‌سرایی داشتم

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت سجاد امام زین العابدین علیه‌السلام

شاعر : سعید تاج محمدی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

سپر ز گـریه و شمـشیر از دعـا دارد            مَـلَک به سجـدۀ او رشکِ اقـتـدا دارد

حـقوق را چه کسی مثـل او ادا کرده؟            نمـاز را چه کسی مثل او به پا دارد؟


اگر به مصلحتی چند روز بیمار است            برای هر چه که درد است او دوا دارد

مدیح حضرت سجـاد هر چه بنویـسند            قسم به شعـر فـرزدق، هـنوز جا دارد

بپـرسد از حـجـرالاسـود از ولایت او            هر آن کسی که به سجاد، شک روا دارد

علی‌ست اسم و علی رسم او، بپرس از شب            که زخـم شانۀ او ریشه در کجا دارد؟

بپرس کوچه به کوچه کدام شب‌گرد است            که سفـره‌های یـتـیمان از او غذا دارد

فدای آن لب خشکی که لحـظۀ افـطار            به اشک، روضۀ عطشان کربلا دارد

رسول کرب‌وبلا، وارث حسین چه گفت؟            که بعد خـطبۀ او دشـمنـش عـزا دارد

: امتیاز

مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مرضیه عاطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

در خـیـمه‌گاهِ غـیبت؛ با غـربتی نهانی            هستی برای جدّت مشغولِ روضه‌خوانی

در وادیِ مُحرّم غیر از تو نیست مَحرم            چـون وارثِ قـدیـم ِاین داغِ بـیـکـرانـی


آشـوب مـی‌شـود قـلـبِ داغــدارت آقــا            با صـوتِ نـابِ قـرآن، یا نـغـمـهٔ اذانی

دلـتـنـگـم و عـزیـزم از تو خـبر نـدارم            در کربلا و مشهد، یا اینکه جمکرانی؟!

تا جان دهم کنارِ هر قطره اشکِ چشمت            از خـیـمهٔ عـزایت بفـرست یک نشانی

امـسـال هـم بـرایت کـاری نـکـردم اما            دعوت شدم به لطفَت در اوجِ مهربانی

با نـفـْس در جـدالـم! لـطفا مرا نگهـدار            عمری به زیرِ پرچم هر طور میتوانی

روزِ ظهورت ای‌کاش با جان و دل بیایم            با ذکـرِ یـاحـسـیـن و با حـالِ آسـمـانـی

افتاده چشمت از خواب این روزها و دائم            بیگانه با غـذا و یک جرعه آب و نانی

شد کشته جدّت آقا چون تشنه و گرسنه            با یادِ این مـصیبت در تو نمـانده جانی

ایـن روزهـا بـه یـادِ قـدّ کـمـانِ زیـنـب            در روضه می‌نـشـیـنی با قـامتِ کمانی

از غارت و اسارت جانت به لب رسیده            شـام تو می‌شود صبـح؛ با گریهٔ نهـانی

: امتیاز

مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مجتبی خرسندی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

خـدا کـند که جهان رنگ آفـتاب بگیرد            اگـر دل یـکـی از آل‌بـوتـراب بـگـیـرد

گرفته است دل زینب از زمین و زمانه            خوشا دلی که از این درد بی‌حساب بگیرد


اگرچه داغ همه بر دلش نشست، ولی باز            نـدیـده‌انـد که او چـشـم از رباب بگیرد

چه باغبان که به چشمان خود نشسته و دیده            که نعل مرکب‌ها از گلش گلاب بگیرد

بگو چگونه نگـیرد دلش اگر که ببـیـند            به سمت تشت کسی جامی از شراب بگیرد

کسی ندیـده که لب‌های قاری سر نیـزه            صله نگیرد و از خیزران جواب بگیرد

تمـام اهل حـرم را سـوار کرده و حالا            کسی نمانده برای خودش رکاب بگیرد

قـسم دهـید خدا را به حق زینب کـبری            به این امید که امر فـرج شـتاب بگـیرد

: امتیاز

ترسیم مصائب اهل بیت سلام‌الله‌علیهما در بین راه و شهر شام

شاعر : مسعود یوسف پور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفتعلن فاعلن مفتعلن فع قالب شعر : غزل

سوخـت مرا آه، خط به خـطِ مقـاتـل            چـشم تر آورده‌ام، دو شـاهدِ عـادل!

شام اسارت کجا و شـمـسۀ عصمت            شـاه عـوالـم کـجـا و بـنـد ســلاســل


روضۀ پـوشـیده را مخـواه کـنم بـاز            نـاقـۀ عـریـان و منـزل از پی منزل

پس چه شد آن دست‌ها که طفل سه ساله            با مـدد او نـشـسـتـه بـود به مـحـمـل

ناقۀ زینب به دست کیست مهارش؟            لال شوی ای زبان و خون شوی ای دل!

پای همان نیزه‌ای که رأس حسین است            ذبـح کـنـیـدم که خـوانـد آیـۀ بـسـمـل

ریخت بر آن سر یزیدِ مست، شرابی            بـشـکـنـد آن دسـت‌هـای نـامـتـعـادل

آه از آن بــازه‌ای که زادۀ نـیـرنـگ            صفـحۀ شـطـرنج را گـذاشـت مقابل

جـام تهی بود کاش سـاغـرِ جـسـمـم            از چـه نــمـردیـم مــا ز بــزم اراذل

از چه نـمردیم ما که پیـش ابالفـضل            حرف کـنـیزی زدند، ای دل غافـل!

سر زند از شام تیـره صبح سـپـیدی            مـنـتـقـمِ قــوم بـسـتـه اسـت حـمـایـل

تـا نـشـده دیــرتـر بـخــواه فــرج را            پیک اجل چون رسد چه جای وعجّل

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن داستان تنور خولی و مغایرت با روایات معتبرحذف شد؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج حیاط خانه و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

سر زده‌است از تـنـور خـانۀ خـولی            «یار من و شمع جمع و شاه قبایل»

ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : اعظم کلیابی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

کاش آن‌روز آسمان یکباره باران می‌گرفت            غـنچۀ نشکـفتۀ باغ دلت جان می‌گرفت

تیر بیداد ستم تا حـنجـر اصغـر شکافت            کاش کار این جهان یکباره پایان می‌گرفت


کاش آتش، شرم می‌کرد از خیام اهل بیت            تا تب و تابِ دل سجاد درمان می‌گرفت

کاش یا آتش نمی‌افـروخت بر اهل حرم            یا فلک انگشتی از حیرت به دندان می‌گرفت

کاشکی خار مغیلان در دل صحرا نبود            وقتی آن دردانه‌ات راه بیابان می‌گرفت

خواهرت بی‌تاب و طاقت شد در آن ساعت که دید            شمر، سر از پیکرت با تیغ بران می‌گرفت

کاش چرخ فتنه‌گر می‌سوخت در آن لحظه که            رأس خونین پدر، دختر به دامان می‌گرفت

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام‌الله‌علیها با سر مطهر امام علیه‌السلام

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل

چه بلایی سرت ای خون خدا آمده است            مادرم پیش تو با هول و ولا آمده است

چشمَم از فرط عطش دود فقط می بـیند            عـطـرِ سـیب تن تو راهـنـما آمده است


من که نه، چارۀ غم های ربابت را کن            گـفـتـمـش تا ته گـودال نـیـا، آمده است

سینه ات عرش خدا نیست مگر ای مظلوم            وسط عـرش خـدا شمر چرا آمده است

پنـج تن گـرم عـزاداری تو در گـودال            ساربان هم وسـط بـزم عـزا آمده است

رفـتی و بعـد تو یک شـهـر دم دروازه            در پـی دیـدن و آزردن مـا آمـده اسـت

دست بردارِ عزیزان دلت نیست حسین            شـمـر با قـافـلـه تا شـام بـلا آمـده است

بیشتر از دل زینب، سر تو سوخته است            چه بلایی به سر زلـف رهـا آمده است

همه از وضعیت لعل لبت دل خـون اند            چوب هم آخر کاری به صدا آمده است

: امتیاز

مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمدجواد شیرازی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

وقـتـی که یـادت نـیـسـتم، بی‌اعـتـبـارم            وقـتـی که از تو دور بـاشـم، بی‌قرارم

الحـق و الانـصاف کـم فکـر تو هـستم            از بس که بر این نفـس وامانده دچارم


شاید که از چشم تو افتادم که این طور            دیگـر زمـان مـعـصـیت بـی‌اخـتـیـارم

یابن الحسن، با غفلتم سرمایه‌ام سوخت            رحـمی نـما، آتش گـرفـتـه کـولـه‌بـارم

بـاشـد بـزن اما دگـر رو بـر مـگـردان            شـرمـنـده‌ام مـن از گـنــاه بـی‌شـمــارم

دیـدی پـشـیـمـانم، به آغـوشـم کـشیدی            دیــدم غـریـق رحــمـت پــروردگــارم

گـرچـه بـرایـت نـوکـر خـوبـی نـبـودم            با این هـمـه جـد شـمـا را دوست دارم

من که نـشد یک‌بـار پـیـش تو نـشـیـنم            شـایـد زمـان روضه بـنـشـیـنـی کنارم

رو به برادر، خواهری با گریه می‌گفت:            بـا رفـتـنـت آتــش زدی بـر روزگـارم

ای‌کاش می‌شد بوسه از رویت بگـیرم            قــاری قـرآنـم، عـزیــزم، نـی سـوارم

: امتیاز

مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : بردیا محمدی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

شـبـیـه بـرف که درگـیـرِ آفـتـاب شده            دلــم ز شـدّتِ هُــرمِ فـــراق، آب شـده

«میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست»            گـنـاه‌کـاریِ من، بـین ما حـجـاب شده


چقدر پـیـش نگـاه تو مـعـصـیت کردم            چقدر پیش تو این عاشق‌ات خراب شده

به سـیـلی پـدرانـه هـمیـشه مـحـتـاجـم            که سربه‌راه شد آن طفل که عتاب شده

چقدر «آه» نوشـتم، به دست تو نرسید            فـراق‌نـامـۀ من این چُـنـین کـتاب شده

به غیر پشت در خانه‌ات کجا بـرود؟!            هـمـان گـدایِ سـرافـکـنـدۀ جـواب‌شده

وصال یار، به جز سوختن مُیَسَّر نیست            بگو به شمع که پروانه‌ات مُجاب شده

درختِ «آب» نخورده ثمر نخواهد داد            دعا به لطف همین «گریه» مستجاب شده

برای بَرده خریـدن به من اشاره بکن            به این سیاه بگـو نوکـرت حساب شده

تو را به خـونِ علی‌اصغـرِ حسین، بیا            بیا که شیـعۀ تو غـرق در عـذاب شده

سه‌شعبه خورد به مشکی و آبرویی ریخت            رشیـد اهل حـرم از خجـالـت آب شده

عمو کجاست ببیند به جای جرعۀ آب            طـناب حـرمـلـه‌ها قـسـمت رباب شده

: امتیاز

مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : علی ساعدی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

بی‌تاب و بی‌صبر و قرارم در فراقت            یـابن الحـسن ابـر بـهـارم در فـراقـت

در سیـنـه آتش دارم و در دیده بـاران            این است حال و روزگـارم در فراقت


یک عمر در دل بودی و از دیده پنهان            هم با منی، هم غـصه دارم از فراقت

هر صبح و شب در خلوت خود روضه دارم            شد روضـه‌ها دار و نـدارم در فراقت

یـاد سـه‌سـالـه دخـتـری که گـفت: بابا            رفتی و من چـشم‌انـتـظارم در فـراقت

بابا مـنی که دسـت تو زیـر سـرم بود            بر خـاک‌ها سـر می‌گـذارم در فراقت

می‌سـازد عـمـه با من و با مـشکـلاتم            می‌سـوزد عـمـه در کـنارم در فراقت

امشب بـیا با خود ببر جـامـانده‌ات را            بـابـا دگـر طـاقـت نــدارم در فـراقـت

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام‌الله‌علیها با سر مطهر امام علیه‌السلام

شاعر : یوسف رحیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن قالب شعر : غزل

در این غروبِ غریبی، ببین کواکب را            به‌ روی نی سر گـلگونِ نجمِ ثاقب را

بخوان به لحن حروفِ مقـطعه امشب            حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را


بـخـوان «وَلِـیُّـکُـمُ الله» را پـنـاه حـرم            بگـو حکـایت این مردمانِ غاصب را

برای تـسلـیت خاطرِ «ذَوِی الـقُـربَی»            ز تـازیـانـۀ طعـنـه بـبـین مـواهـب را

بخوان «لِیُذهِبَ عَنکُم»، شکوهِ غیرت من!            که دور سازی از این کاروان، اجانب را

مسیح خـستـۀ من! نـدبهٔ أنا العـطـشان            به خون نشانده دل بی‌قـرار راهب را

لب مقـدس قـرآن و خیزران؟ ای وای            و «أم حَسِبْتَ» بخوان این همه عجائب را!

بـیا شـبی به خـرابـه، بیـاوری با خود            بـرای دخـتـرکت لـیـلـةُ الـرغـائـب را

هـنوز بر لب تو بغـض «أَیَّ مُنقَلبٍ»            به انتـظـار نـشـسـته غـریب غائب را

: امتیاز